نیمساز شعر پارسی

آخرین نظرات

مرا ز دار فنا بی صدا جدا سازند
در آن زمان که وفای تو را جدا سازند


قیامتی است آن دم که بهر زنده شدن
ز خاک کوی تو خاک مرا جدا سازند

  • نیمساز

شور می‌خواهد که در بعد مکان پر وا کنیم

لذتی شیرین ز ژرفای زمان پیدا کنیم

 

در جهانی کز خراباتش دو صد محفل پر است

صوفیا دیگر چرا خون بر دل رسوا کنیم

  • نیمساز

عشق فرهاد عشق شیرین قصه است
عاشقی با قلب خونین قصه است


چین دامن زلف یار و چشم خیس
انتظار و جبهه پر چین قصه است

  • نیمساز

من برای خوب و بد با عالمی جنگیده ام
من برای خود که دارم یک غمی جنگیده ام

 

گه برای سرفرازی در پس وجدان خویش
گاه در اثبات خود روز و شبی جنگیده ام

  • نیمساز

خزان سرد و طاقت سوز دمی بهتر نخواهد شد

ز شوق دیدنت ای دوست کمی کمتر نخواهد شد

 

من این عشق شکوفا را بسان گل به سر دارم

که از بوی خوشش هرگز گلی خوشتر نخواهد شد

  • نیمساز

ای دل چو ز کاشانه، بردی غم هجران را

پایان خوشت بینم وآن لعبت کاشان را

 

سرمست تر از ساقی دستی به می باقی

دلبر به کنارم بین وین باغ و گلستان را

  • نیمساز

چو سی ساله شوم من می‌کنم یاد

ز دوران خوشی زان کودک شاد

 

ز آن کودک که عکسش در کمد بود

به عکس این زمان دل از غم آزاد

  • نیمساز

به کویَت آمدم این بار چه می‌گفتم خداحافظ

چو صحبتهای آخر بار که نشنیدم خداحافظ


دلا آن چشمه ی امید که در پندار یاران بود

امیدش را بشست آنگه به چشم دیدم خداحافظ

  • نیمساز

تازه از راه رسیدیم که باید برویم
خستگی را ننشاندیم که باید برویم


در گلستان شقایق عشق را میدیدیم
گل عشقمان نچیدیم که باید برویم

  • نیمساز

دل هوای جان بدار زین دردهای بی شمار
درد عشق است ای عزیز می‌ماندت ناسازگار


از گدای مُلک و زان شاهنشه عالی تبار
روزگاری نگذرد خوش بی‌دل و بی‌غمگسار

  • نیمساز

گرچه مستیم و خرابیم چو شبهای دگر

سر ما هیچ نباشد پی سودای دگر


وین فلک را چو بنامند هزاران دستان

نبود نسترنی چون تو به گلهای دگر

  • نیمساز

گفتمت چند که این باده ی جوشانم گیر

آتش عشقت از این قلب خروشانم گیر


ساقیا فرصتم اندک به دیارت باقیست

تا توانی خبر از سوی دو چشمانم گیر

  • نیمساز

ره منزلگه تو جز به سر خوبان نیست

شاهد شوخ نگاهی به خریداران نیست

 

نقش زیبای تو را جمله به بت خانه برند

به گمانم خبرت از دل بیماران نیست

  • نیمساز

آمدی صبر من اندازه کنی
دل من چون چمن تازه کنی


ره مرا بود بسی نا هموار
آمدی شوق هم اندازه کنی

  • نیمساز