گفتمت چند که این باده ی جوشانم گیر
۲۴ آذر ۹۳
گفتمت چند که این باده ی جوشانم گیر
آتش عشقت از این قلب خروشانم گیر
ساقیا فرصتم اندک به دیارت باقیست
تا توانی خبر از سوی دو چشمانم گیر
کاشف بحر تو ام نیست مرا آسایش
دگرم جام لبالب ده و این جانم گیر
قامت سبز مرا چون به خزان بنشاندی
گذری کن به مزارم خبر از حالم گیر
سال و ماهی به خریداری عشقت ارزد
نیست عمرم به دگر سالی و آن سالم گیر
گفت مستی ز چه درگیر غم یار شدی
گفتمش چشم ز گیسوی پریشانم گیر
شاهدان در طلب ناز مرا دل ندهند
فرصتی یاب و ز پندار نکو پندم گیر
نیمساز
- ۹۳/۰۹/۲۴