سی سالگی
چو سی ساله شوم من میکنم یاد
ز دوران خوشی زان کودک شاد
ز آن کودک که عکسش در کمد بود
به عکس این زمان دل از غم آزاد
چه دورانی چه دل ها در تکاپو
چه یارانی که تک تک در هیاهو
بدین سی سالگی گویی چه پیرند
نبردند عشق از آن دوران فرا رو
بدین فکرم که در کار خلایق
بود پندی خلایق هر چه لایق
دل از آنجا به راه بی کسی رفت
که عشقش بی اثر ماند از شقایق
کنون این سی که نقد از من گذشته است
به سان سکه در قلک نشسته است
چه بد باشی چه بیتاب و چه سرمست
چو قلک پر شود عمرت برفته است
در این گرد و غبار زندگانی
بگرد و دل بجو تا میتوانی
بخند و در تکاپو و کنش باش
که نبوَد این جوانی جاودانی
نیمساز
:: {چهارپاره}
- ۹۳/۱۰/۰۸
پیشواز رفتین ؟ :-)