خداحافظ
۵ دی ۹۳
به کویَت آمدم این بار چه میگفتم خداحافظ
چو صحبتهای آخر بار که نشنیدم خداحافظ
دلا آن چشمه ی امید که در پندار یاران بود
امیدش را بشست آنگه به چشم دیدم خداحافظ
دو خط ریل راه آهن سرآغاز سفرها شد
افق های موازی مان جدامان کرد خداحافظ
بدین گرداب حسرت زا همان افتادن افتادن
چو آب از سر گذشت ما را حیات سرد خداحافظ
به شوق شاعری شعری شعف انگیز نتوان گفت
هزاران شاعر عاشق به شعر آرند خداحافظ
مسافر گشته ایم لیکن کسی آبی به ره نفشاند
چه آب از دیده ها جاریست چو میگویند خداحافظ
نیمساز
:: {چهارپاره}
- ۹۳/۱۰/۰۵