من برای خوب و بد با عالمی جنگیده ام
من برای خود که دارم یک غمی جنگیده ام
گه برای سرفرازی در پس وجدان خویش
گاه در اثبات خود روز و شبی جنگیده ام
- ۵ نظر
- ۲۲ دی ۹۳
من برای خوب و بد با عالمی جنگیده ام
من برای خود که دارم یک غمی جنگیده ام
گه برای سرفرازی در پس وجدان خویش
گاه در اثبات خود روز و شبی جنگیده ام
خزان سرد و طاقت سوز دمی بهتر نخواهد شد
ز شوق دیدنت ای دوست کمی کمتر نخواهد شد
من این عشق شکوفا را بسان گل به سر دارم
که از بوی خوشش هرگز گلی خوشتر نخواهد شد
ای دل چو ز کاشانه، بردی غم هجران را
پایان خوشت بینم وآن لعبت کاشان را
سرمست تر از ساقی دستی به می باقی
دلبر به کنارم بین وین باغ و گلستان را
چو سی ساله شوم من میکنم یاد
ز دوران خوشی زان کودک شاد
ز آن کودک که عکسش در کمد بود
به عکس این زمان دل از غم آزاد
به کویَت آمدم این بار چه میگفتم خداحافظ
چو صحبتهای آخر بار که نشنیدم خداحافظ
دلا آن چشمه ی امید که در پندار یاران بود
امیدش را بشست آنگه به چشم دیدم خداحافظ
تازه از راه رسیدیم که باید برویم
خستگی را ننشاندیم که باید برویم
در گلستان شقایق عشق را میدیدیم
گل عشقمان نچیدیم که باید برویم