دل هوای جان بدار زین دردهای بی شمار
درد عشق است ای عزیز میماندت ناسازگار
از گدای مُلک و زان شاهنشه عالی تبار
روزگاری نگذرد خوش بیدل و بیغمگسار
- ۳ نظر
- ۲۸ آذر ۹۳
دل هوای جان بدار زین دردهای بی شمار
درد عشق است ای عزیز میماندت ناسازگار
از گدای مُلک و زان شاهنشه عالی تبار
روزگاری نگذرد خوش بیدل و بیغمگسار
گرچه مستیم و خرابیم چو شبهای دگر
سر ما هیچ نباشد پی سودای دگر
وین فلک را چو بنامند هزاران دستان
نبود نسترنی چون تو به گلهای دگر
گفتمت چند که این باده ی جوشانم گیر
آتش عشقت از این قلب خروشانم گیر
ساقیا فرصتم اندک به دیارت باقیست
تا توانی خبر از سوی دو چشمانم گیر
ره منزلگه تو جز به سر خوبان نیست
شاهد شوخ نگاهی به خریداران نیست
نقش زیبای تو را جمله به بت خانه برند
به گمانم خبرت از دل بیماران نیست
آمدی صبر من اندازه کنی
دل من چون چمن تازه کنی
ره مرا بود بسی نا هموار
آمدی شوق هم اندازه کنی