تازه از راه رسیدیم که باید برویم
۲ دی ۹۳
تازه از راه رسیدیم که باید برویم
خستگی را ننشاندیم که باید برویم
در گلستان شقایق عشق را میدیدیم
گل عشقمان نچیدیم که باید برویم
بهر سرمای خزان هیزمها بشکاندیم
برف بر خانه ندیدیم که باید برویم
ماهی تنگ بلورین به دریا بردیم
تنگ خود را نشکستیم که باید برویم
سالها در پی باده عشق می ورزیدیم
چند پیمانه نخوردیم که باید برویم
بوی پیراهن یوسف به یغما بردیم
دوست در چاه ندیدیم که باید برویم
پیر میخانه بدیدیم ز آیین می خواند
خود به آیینه ندیدیم که باید برویم
نیمساز
- ۹۳/۱۰/۰۲